خوانندگان ِ این وبلاگ، نیک میدانند که چندی پیش، ضمن مقالهای به نقد فرضیهی کاربری تقویمی چهارطاقیهای ایران پرداخته بودم که شرح آن در نشانیهای زیر آمده است:
بخش اول
http://asha.blogsky.com/1387/05/05/post-21/
بخش دوم
http://asha.blogsky.com/1387/05/13/post-22/
این بحثها برایم سودمند بود و درصدد برآمدم مطالعات میدانی خود را کاملتر کنم؛ به "فارس" و "کرمان" و "خراسان" سفرهایی مطالعاتی تنظیم نموده و از بیشتر چهارطاقیهای این نواحی فیلم و عکس تهیه کردم.
همزمان، مصاحبهای با یک پایگاه اینترنتی داشتم و پیشنویس مطالعات خود را در اختیارشان قرار دادم که متن آن در نشانی زیر در دسترس همگان است:
http://www.savepasargad.com/2009-Feb/chartaghi.htm
از استادِ فرزانه، جناب آقای دکتر "پرویز رجبی"، این درس را آموختهام تا همهی سخنان ِ مخالف ِ باور ِ خود را با بردباری بشنوم و عقیده و نظر ِ علمی ِ خویش را با گذراندن از صافی ِ نقدی سازنده پالوده سازم. مصاحبهی مذکور، آموزنده بود و میتوانست مورد استفادهی پژوهشگران باشد؛ ولی متأسفانه در بخشهایی از آن، رعایت آزاداندیشیِ علمی را نکردهام؛ و نقدی که میتوانست سازنده و مفید باشد، به لشکرکشی بیحاصلی ختم شده است! بنده همینجا از خوانندگان، بابت این موضوع عذرخواهی میکنم و امیدوارم این "عذرخواهی" در همهی تارنماهایی که این مصاحبه را منتشر نمودهاند منعکس گردد.
با سلام
بسیار عالی بود،
لذت بردم.
موفق باشی همراه خویشتنداری
و بدون عصبیت.
پژوهشگران عصبی، نه تنها رنج می برند، از موفقیت هم فاصله می گیرند.
همچنان منتظرم تا سفری به رامسر داشته باشم.
با احترام
" نمیدانم چرا هنوز باور نکردهام که
یکی بود
یکی نبود
هم خدا
هم همه تنها بودند
با این همه همهمه ..."
جناب آقای دکتر رجبی
استاد فرزانه و بزرگوار
سلام و درود.
سپاس استاد از پاسختان. می کوشم که پیوسته بر همین راه باشم.
سه سالگی ِ "روزنوشت ها"یتان هم مبارک باشد:
" زایندهرود راهش را گم نمیکند
البرز دل سنگش را میشناسد
تکدرخت عادت کرده است
به گور ناکندهاش در زمستان
ابر به تن هزار سوراخش تنداده است
گنجشک هم به جیکجیکی قانع است
منم که باید
دوباره به مدرسه بروم
و بیاموزم
دلتنگنشدن برای دلتنگی را
اگر عمری باقی باشد "
چشم انتظار حضور سبزتان در "رامسر" هستم. پاینده باشید استاد
بسم ا... ارحمن الرحیم
سلام علیکم
بنده وبلاگ ها وسایت های خوب ومفید را لینک می کنم! از اینکه وبلاگ شما را نیز لینک می کنم خوشحالم! دانشجوی ترم ۲ کارشناسی هستم! البته که شما استاد بنده هستید! امیدوارم بتوانم از مطالب شما فیض ببریم! لطفا نظرات خود را راجع به وبلاگ من بدهید!...باسپاس....
و من الله توفیق....
سلام
واقعا احسنت به این پشتکار و تلاش. همیشه در حال آموختن از شما هستم. متشکرم.
متاسفانه از لینک دوم هم دسترسی به فایل ارور می داد.
به روزم و منتظر حضورتون...
سلام
برای خواندن مصاحبه ، از این لینک هم میتوانید استفاده کنید:
https://savepasa.ipower.com/2009-Feb/chartaghi.htm
سلام دوست مهربانم
متشکرم.. متن مصاحبه که گویا ۵شنبه ایمیل کرده بودید امروز رسید!! حتما و با اشتیاق خواهم خوند..
و متشکرم از شعر زیبایی که نوشتید. این شعر قسمتی از منظومه ی بلند و بسیار زیبای " آبی ، خاکستری ، سیاه" از حمید مصدق عزیزه. کاملش حدود 20 صفحه است و مطمئنم قسمتهای مختلفش رو پراکنده شنیدید یا خوندید. به عنوان مثال : " گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی ، روی تو را
کاشکی می دیدم.
شانه بالا زدنت را بی قید
و تکان دادن دستت که ، - مهم نیست زیاد-
و تکان دادن سر را که ، - عجب ! عاقبت مرد؟ - افسوس ! - کاشکی می دیدم"....
یا این قسمت: " آه می بینم ، می بینم
تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبایی تو غمگینم..."
نمی دونم چی به روز این آدم اومده که اینطوری شعر گفته... این حس و این حال غریب... دیوونه کننده ست. ابتدای شعر هم در بالای عنوان این شعر رو نوشته :
" من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش ِ قلب ِ سنگ ِ تو، تصویر می کنم
باز هم ممنونم. به امید موفقیت...
سپاس.
من مدتها در جستجوی ِ نام ِ شاعر بودم.
نمیدانم چرا همیشه فکر می کردم که شاعر باید یک دختر ِ جوان بوده باشد!
پیروز و شادکام باشید.
سلام...
خواهش می کنم. این شعر رو به طور کامل می تونید از لینک زیر بخونید:
http://www.avayeazad.com/hamid_mosadegh/abi_khakestari_siah/2.htm
حمید مصدق وقتی ۲۳ سالش بوده این شعرو گفته.
شاد باشید..
از سوی بنیاد میراث پاسارگاد
سال 1388 خورشیدی سال میراث فرهنگی و طبیعی اصفهان نام می گیرد
پیشنهاد بنیاد میراث پاسارگاد به یونسکو
برای ثبت چهارشنبه سوری در میراث معنوی جهانی
سلااام
قدم رنجه بفرمائید... به روزم!!
با درود
به نظر اینجانب محقق تاریخ اساطیری ایران چارتاقی ها مهرابه های عهخد اشکانی بوده اند. نوع شش تاقی و هشت تاقی آنها هم در آتشکده ها و قدمگاهها قابل رؤیت هست. این در ها برای رؤیت خورشید خدا بوده است. نه برای رصد. به احتمال زیاد داخل آنها هم شمع روشن میکرده اند و هم آتشدان (همچنانکه در دخمه گائوماتای مغ در سکاوند هرسین). در بابل به جای آتشدان تصویری از خورشید را بر روی میز مقابل ایزد شمس قرار میداده اند(تصویرش در صفحه266 فرهنگ اشاطیر شرق باستان. گوندولین لیک، ترجمه رقیه بهزادی قابل دسترسی است)
ممنون میشم اگه یه چیزی درباره کتاب سفرنامه بخارا (حسین زمانی) به من بدید.
hamidsourni@gmail.com
مثلا این کتاب به چه دردی می خوره چه فایده وچه اشکالی دارد.
اگر منظورتان کتاب ِ زیر است، آن را مطالعه نکرده ام:
سفرنامه بخارا ( عصر محمد شاه قاجار 1259-1260 ق ) ، تهران ، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ، 1372