وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

درودی به تو ای حکیم ِ گزین ...



شنبه ای که در پیش است، در تقویم «روز بزرگداشت ِ فردوسی» نامگذاری شده. ضیافتی بدین مناسبت در "از این اَوستا" تدارک دیده ام و شما خوانندگان ِ وفادار ِ این دفتر ِ اینترنتی، میهمانان ِ ارجمند ِ آن هستید. خوش آمدید! قدم رنجه نمودید!

نخست، سلامی به صاحب ِ این مجلس و ضیافت:

[سلامٌ علیک ای حکیم ِ گزین / سرافراز فردوسی ِ پاکدین

روان ِ تو آسوده و شاد باد / دلت هم ز بند ِ غم آزاد باد ... ]


استاد ِ فرزانه، دکتر جلیل دوستخواه ، در بدو ِ ورود به این ضیافت، ابیات ِ منقول ِ مولانا "ابوطالب کاشی" را اینگونه زیبا از نو پرداخته اند که:


درودی به تو ای حکیم ِ گزین / سرافراز فردوسی ی ژرف بین

روان تو آسوده و شاد باد / دلت از غم و رنج، آزاد باد

و اما بعد... چنین گوید نگارنده ی دفتر ِ "از این اَوستا"  که مرا از سنین ِ نوجوانی مهری فراوان به شاهنامه ی حکیم ابوالقاسم فردوسی در دل افتاد، آنچنان که بسیاری از ابیات ِ شاهنامه را از بر می خواندم، و از خواندن ِ آن ابیات احساس ِ شعفی وصف ناپذیر در خود می یافتم:

[مرا مرگ بهتر از آن زندگی / که سالار باشم کنم بندگی
یکی داستان زد برین بر پلنگ / چو با شیر ِ جنگ آورش خاست جنگ
بنام ار بریزی مرا گفت خون / به از زندگانی به ننگ اندرون ...]


و اینسان در جوانی با "ملک الشعراء بهار" همداستان شدم که:

[آنچه کورُش کرد و دارا و آنچه زردشت ِ مهین
زنده گشت از همت ِ فردوسی ِ سحرآفرین
تازه گشت از طبع ِ حکمت زای ِ فردوسی به دهر
آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین ...]


در روزهای ِ دانشگاه، بدین خویشکاری که نام ِ آن مرد را بزرگ و عزیز دارم، ضیافتی باشکوه در اردیبهشت ماه ِ سال 1384 در محل موزه ی هنرهای ِ معاصر ِ اصفهان برپا نمودم که شرح اش را در سایت ِ کهن ِ پردیس آورده ام.

از آن ضیافت، نخستین اجرای درخشان ِ "ارکستر بزرگ موسیقی ملی اصفهان" از  سمفونی "بیژن و منیژه" ی استاد "حسین دهلوی" را به خاطره و یادگار می آورم.

برای تماشا و دانلود ِ فیلم ِ اجرای ِ این قطعه ی شورانگیز از داستان ِ عاشقانه ی "بیژن و منیژه" ی "شاهنامه ی فردوسی" اینجا کلیک کنید.

دو سال ِ پیش نیز در همین دفتر، "داستان ِ تندیس" را در بزرگداشت ِ "فردوسی" نوشتم ...

و اینک به مثال ِ آن شاعر ِ جوان، "فردین شهبازی" که خوش سروده:

[سال ها گذشت از خط های ِ درهم ِ الف و ب
و مشق هایی که برای ِ خط خوردن در سطر نمی گنجیدند ...]

دوباره عزم به نوشتن ِ مشق ِ مألوف نموده ام.


با خود اندیشیدم که این ضیافت را باید پیوسته سرود و آوازی خوش باشد، که میهمانان بدان راغب شوند و خاطراتِ خوش ِ فراموش شده در ذهنشان بیدار گردد. به ناگاه مرا آن رامشگر ِ مازندرانی به یاد آمد که سرودش در بارگاه ِ کی کاووس، شاه و شنوندگان را از خود بی خود ساخت:

[به بربط چو بایست برساخت رود / برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد / همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گُل است / به کوه اندرون لاله و سنبل است...]


برادران و خواهران ِ اردو زبان ِ ما در هندوستان، در سال ِ 1963 همین سرود ِ آن رامشگر ِ مازندرانی را در فیلم ِ "رستم و سهراب" (Rustom Sohrab) با شکوه و جلال ِ تمام به فیلم برگردانده اند. فیلمی به کارگردانی ِ "ویشرام بدیکار" ، و با بازی ِ "پرتهوی راج کاپور" (Prithviraj Kapoor) ، پدر ِ "راج کاپور" (Raj Kapoor) بُت ِ سینمای ِ هند، در نقش ِ "رستم"، و "ثریا جمال شیخ" (Suraiya Jamal Shaikh) هنرپیشه ی زیبای ِ فارسی زبان ِ لاهوری در نقش ِ "تهمینه"


ترانه ی بسیار زیبای ِ "مازندران، مهر ِ وطن، مهر ِ جهان" توسط "طلعت محمود" (Talat Mahmood) به زبان ِ اردو خوانده شده، و این نغمه حقّا که در گوش ِ ما فارسی زبانان بَس دل انگیز است:

[مازندران ... مازندران
مهر ِ وطن ... مهر ِ جهان ... ای گُل سِتان ... جنّت نشان ...]


این قطعه فیلم ِ موسیقایی ِ خاطره انگیز  را از تارنمای ِ (Bollywood Movies) برگرفته و در اینجا بازنشر می دهم.


برای ِ دانلود و تماشای ِ فیلم اینجا  کلیک کنید.



شش خطابه ی کوتاه در چرایی ِ زنده گذاشتن ِ "ضحاک"


در رساله ی پهلوی ِ "بُندَهش" چنین می خوانیم که:

«... درباره ی "ضحاک"، که (او را) "بیوَر اَسب" نیز خوانند، گویند که "فریدون" هنگامی که او را بگرفت، بکشتن نتوانست. پس به کوه ِ دنباوند (دماوند) ببست. هنگامی که (ضحاک) رها شود، "سام" خیزد، او را گُرز زند و اوژَنَد.» (نک. بندهش، گزارش مهرداد بهار، انتشارات توس، تهران، 1378، ص 128)

«... "ضحاک" پادشائی ِ بد فراز کردن گرفت، و یکهزار سال (پادشائی) بکرد. چون هزاره سَر (شد)، "فریدون" (او را گرفت) و بست.» (نک. بندهش،همان، ص 139)

«... پس نزدیک به پایان ِ هزاره ی "اوشیدرماه"، "ضحاک" از بند رها شود. "بیور اسب" بس آفریدگان را به دیوکامگی تباه کند. در آن هنگام، "سوشیانس"، پسر زردشت، به پیدائی رسد. سی شبانه روز خورشید به بالای ِ آسمان بایستد. نخست از جهانیان مرده ی "گرشاسب"، پسر ِ "سام"، را برانگیزند تا "بیور اسب" را به گُرز زَنَد و کُشَد و از آفریدگان باز دارد.» (نک. بندهش،همان، ص 142)

در رساله ی دیگری به زبان ِ پهلوی با نام ِ "زَندِ وهومن یَسن" (بهمن یَشت) نیز چنین می خوانیم که:

«... چون هزاره ی "هوشیدرماه" آید، .... ، "آشموغ" از راه ِ کین، دسترس به آن کوه ِ دماوند یابد که به جانب ِ "بیور اسپ" (بیوراسپ، به معنی ِ ده هزار اسب، لقب ِ "ضحاک" است) باشد و هرزه درایی کند (خطاب به "ضحاک): کنون نُه هزار سال هست که "فریدون" زنده نباشد؛ چرا تو این بند را نگسلی و برنخیزی ...؟ از آنجا که "آزی دهاک" (ضحاک) از بیم ِ آنکه مبادا "فریدون" به کالبد ِ مینویی ِ فریدون پیش او بایستد، نخست بند را نگسلد، تا آنکه "آشموغ" آن بند چوبین را از بن بگسلد. زور ِ "دهاک" بیفزاید ... اندر جهان گریز زند و گناه کند و گناهان ِ بزرگ ِ بیشماری از او سر بزند ... "سام" پیروزمندانه برخیزد و با "آزی دهاک" روبرو شود ... دروغگویی و دشمنی از این جهان بشود. و سپس "سوشیانس" بازآفریدگان را ویژه کند و رستاخیز و تن ِ پسین (معاد جسمانی) بباشد.» (نک. زند وهومن یسن، گزارش صادق هدایت، انتشارات گهبد، تهران، 1384، صص 66-69)

روانشاد "صادق هدایت" در گزارش ِ فارسی ِ خود از "زند وهومن یسن"، در حواشی، اشارات ِ مشابه جالبی را از کتاب ِ "مکاشفه ی یوحنای ِ رسول، باب ِ 20" نقل می کند:

«... و اژدها یعنی مار ِ قدیمی را که ابلیس و شیطان می باشد گرفتار کرده، او را تا مدت هزار سال در بند نهاد. و او را به هاویه انداخت و در را بر او بسته، مُهر کرد تا امت ها را گمراه نکند تا مدت هزار سال به انجام رسد و بعد از آن می باید اندکی خلاصی یابد ... و چون هزار سال به انجام رسد، شیطان از زندان ِ خود خلاصی خواهد یافت. تا بیرون رود و امت هایی را که در چهار زاویه ی جهانند؛ یعنی یأجوج و مأجوج را گمراه کند ... » (نک. زند وهومن یسن،همان، ص 162)

 

حکیم "ابوالقاسم فردوسی" در نامورنامه ی خود، همین روایات را اینگونه به نظم برگردانده است که:

(در بند کردن ِ فریدون، ضحاک را)

         [... (فریدون) بران گرزه گاو سر دست برد ... بزد بر سرش ترگ بشکست خرد
         بیامد سروش خجسته دمان ... مزن گفت کو را نیامد زمان‏
         همیدون شکسته ببندش چو سنگ ... ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ‏
         بکوه اندرون به بود بند او ... نیاید برش خویش و پیوند او


         ... همى راند او را بکوه اندرون ... همى خواست کارد سرش را نگون‏
         بیامد هم آنگه خجسته سروش ... بخوبى یکى راز گفتش بگوش‏
         که این بسته را تا دماوند کوه ... ببر همچنان تازیان بى‏گروه‏


       ... بیاورد ضحاک را چون نوند ... بکوه دماوند کردش ببند
         بکوه اندرون تنگ جایش گزید ... نگه کرد غارى بنش ناپدید
         بیاورد مسمارهاى گران ... بجایى که مغزش نبود اندران‏
         فرو بست دستش بر آن کوه باز ... بدان تا بماند بسختى دراز]

________________


چندی پیش، شاهنامه پژوه و اَوستاشناس ِ نامی،  استاد دکتر جلیل ِ دوستخواه، طی ِ نامه ای به نگارنده، این پرسش را مطرح نمودند که:

«... پرسش کلیدی در این پُرسمان، چگونگی‌ و چرایی‌ی ِ رفتار ِ فریدون و کاوه با اژی دهاک پس از چیرگی بر او بود. پیروزمندان در نبرد با ان پتیاره‌ی ِ اهریمنی، به جای ِ فروکوفتن و کشتن ِ وی، او را به بند می کشانند و به کوه دماوند می برند و در آن جا میخ‌کوب می کنند. بر پایه‌ی ِ داده‌های ِ پیش گویی‌ی رستاخیزی در یزدان‌شناخت ِ ایرانی، در روایت‌های کهن، از جمله بُندَهِش، اژی دهاک تا پایان ِ دَور ِ زمان ِ کران‌مَند و هنگامه‌ی ِ برپاخاستن ِ جاودانگان و سوشیانت برای ورزیدن ِ خویشکاری‌ی ِ فرَشکرد و آغاز رستاخیز و زمان ِ بی‌کران، به همان حال در دماوند خواهدماند و در آن هنگام به سودای ازسرگرفتن ِ فرمانروایی‌ی ی بیدادگرانه اش، زنجیرخواهد گسست. امّا فرشکردکرداران، امانش نخواهند داد و گرشاسپ با گرز ِ یک‌زخم ِ نامدار ِ خود، او را فروخواهد کوفت و نابودخواهد کرد.
پرسشی که در این راستا به میان می‌آید، چرایی‌ی ِ زنده‌گذاشتن ِ اژی دهاک تا پایان ِ زمان ِ کران‌مند دراسطوره‌های‌ایرانی‌ست.»

نگارنده نیز در پاسخ ِ نامه ی استاد، چنین مرقوم نمود که:


سلام ‌و درود.

به‌نظرم، ضحّاک ‌بخشی‌از‌شخصیّت‌هرانسان‌است.
هرچند که فریدون در برقراری نظم می کوشد، ولی منکر بی نظمی و آلودگی ِ شیوع یافته در جهان نمی شود
به باور ِ مَزدایی، آفرینش نیک ِ اهوره آفریده، با آلودگی ِ شیوع داده شده توسط اهریمن مورد تهدید همیشگی است.
مزداپرستان، به همین باور، با غسل ها و آداب تطهیر ِ مشروح در وندیداد، در پالوده کردن ِ خود و جهان پیرامونشان پیوسته می کوشند، و این کار یک وظیفه ی دینی ِ مستمر تا زمان ِ فرشوکرد ِ هر بهدینی ست
به این باور، ضحاک، نماد ِ همان آلودگی ِ اهریمنی است که فریدون ِ اهورایی به بندش کشیده، ولی همچنان وجوددارد ومترصدِ رهایی ‌دوباره‌‌ و آلوده‌ساختنِ ‌گیتی‌ست.
نبرد نهایی ِ هرمزد و اهریمن و جهان نوشده و فرشوکرد، نقطه ی به راستی پایان ِ ضحاک است. تا آن زمان، همه ی مزداپرستان می دانند که ضحاک با همه‌ی آلاینده های درون ِ تن‌ش زنده‌است و منتظر.
به تعبیری دیگر، مزداپرستان در جنگِ پیوسته و مداوم با این نیروی آلوده کننده، تا فرشوکرد و نوشدن ِ نهایی جهان و پاک شدن ِ کلی ِ آن، سیاست ِ مداراآمیزی را هم‌زمان با این نیرو در پیش گرفته‌اند و لازمه‌ی ازبین‌بردن‌ِ‌کامل‌ِ‌این‌نیروی‌آلاینده،همین‌شکیبایی‌ست‌.

به یاد سردر بازار قیصریه ی اصفهان می افتم که در دو سویش نقشی دارد از مردی که نیمی از تن‌ش اژدها ست.

مرد در برابر تهدید ِ اژدهای تن‌ش، سلاح به دست گرفته و با کمان به سوی سر اژدها نشانه رفته، ولی آشکار است که با این کار و حالت دفاعی به بند کردن ِ او راضی ست و نه کشتن ِ او. او تیر را رها نمی کند تا بخواهد کار اژدها را یکسره کند، چون این اژدها (/اژی دهاک /آلودگی اهریمنی) در تن خودش هم نفوذ کرده و جزئی از تن‌ش شده؛ کشتن ِ‌ اژدها برابرست با ریخته‌شدن ِ خون ِ خودش. به بند کردن و مدارا روش ‌منطقی‌ تری‌ست.

با احترام
یاغش کاظمی
 
استاد ِ بزرگوار، پاسخ ِ حقیر را از باب ِ شاگردنوازی در مجموعه ی خطابه های کوتاه ِ پژوهندگانی گرانمایه در "ایران شناخت" جای داده اند، که این خطابه های 6 گانه را تحت ِ عنوان ِ پُرسمانِ چرایی ِ پایان ِ کار ِ اژی دهاک (/ضحاک) ...در اینجا می توانید مطالعه فرمایید. 

نظرات 1 + ارسال نظر
ج. دوستخواه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ق.ظ http://www.iranshenakht.blogspot.com/

درود.
بسیار سپاسگزارم.
فرستاده هایت را در "ایران شناخت" خواهم آورد؛ امّا خطاب تان به فردوسی (سلامٌ علیک ...)، قدری عربی مآب و دور از زمینه ی زبانی ی آن پدر ِ زبان فارسی است. من اگر بودم، می نوشتم:
"درودی به تو ای حکیم ِ گزین / سرافراز فردوسی ی ژرف بین
روان تو آسوده و شاد باد / دلت از غم و رنج، آزاد باد!"
بدرود.

استاد ِ بزرگوار
سلام و درود.
سپاس از توجه شما.
این ابیات ِ سلام بر فردوسی را از مقدمه ی شاهنامه ی بایسنقری برگزیده بودم و ظاهراً از خامه ی "ابوطالب کاشی" می باشد.

رای ِ شما خوش تر است؛ در متن تأکید نموده و اصلاح نمودم.

پاینده باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد