اطمینانی و آرامشی؛ تکیه گاهی که بتوانی بی واهمه ی نامردی های زمانه دل بدان خوش داری. پناهگاهی و امنیتی تا عشق نثار کنی و جان بخشی. این همه را خواستی و گفتی: یک بار تو، یک بار فقط "آدم" شو نامردم اگر دوباره "حوا" نشوم ...
چقدر به تو امنیت و اطمینان دادم؟ چقدر پشت و پناه و تکیه گاه استوارت بودم؟ چقدر از واهمه ات به نامردی زمانه و نامردمان کاستم؟ چقدر به مهربانیِ دستانِ بی قرارت آرامش دادم؟ نمیدانم ... نمیدانم ... ولی تو گذشتی و عشق نثار کردی و جان دادی ... بر صدرم نشاندی و باز مردِ خود خواندی ...
روزت مبارک همسرم؛ همسفر جاده های زندگی ...