وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

درنگ در جنگل، در شبِ برفی



جنگل زیباست، تاریک و ژرف؛

من امّا میثاق ها دارم که بگزارم؛

و فرسنگ ها راه، زان پیش که بخوابم؛

و فرسنگ ها راه زان پیش که بخوابم.


(رابرت فراست ـ درنگ در جنگل در شبِ برفی)

ترجمه ی سعید سعیدپور



Stopping by Woods on a Snowy Evening
By Robert Frost


The woods are lovely, dark and deep.   
But I have promises to keep,   
And miles to go before I sleep,   
And miles to go before I sleep.

"لاله"ی هدایت، مقدّم بر "لولیتا"ی ناباکوف


مدتی بود که میخواستم این مطلب را بنویسم: جایی که سخن از وام-گیری و اقتباس ِ ادبیِ نهفته پیش می آید و به تبع-اش بحثِ سرقتِ ادبی و امثالِ آن.

همه ی آنانی که با رُمان ِ "لولیتا"یِ "ولادیمیر ناباکوف" آشنایی دارند و فیلمهای ِ اقتباسی ِ "استنلی کوبریک" و "آدرین لین" از آن را هم دیده اند؛ همه ی آنانی که "لولیتا"یِ ناباکوف را برتر از آثار ِ "اسکار وایلد" و در حدِ بهترین رمان‌های "داستایفسکی" جلوه داده اند و آن را جزو ِ 100 نووِل ِ برتر قرن بیستم دانسته اند و ... را به این نکته ی ظریف توجّه میدهم که پیش از آنکه جنابِ "ناباکوف"ِ روسی، بخواهد این رُمان ِ انگلیسی-زبانِ خود را در سال 1955 در پاریس منتشر کند، نویسنده ی توانایِ ایرانی "صادق هدایت" خمیرمایه ی آن را قلمی نموده و پروریده بود: داستان ِ لاله.

"هدایت"، داستانِ لاله (از مجموعه ی سه قطره خون) را در سال 1311 شمسی (1932 میلادی)، منتشر ساخت؛ یعنی، بیست و سه سال پیشتر از زاده شدنِ "لولیتا" در فرنگ، "لاله" در ایران زاده شده بود! حالا چطور است که «مُرغ ِ همسایه، غاز است» و تولّدِ "لولیتا" را همه ی عالم و آدم جشن می گیرند، ولی "لاله" باید نشسته و خموش، قانع باشد به نواله ی دور ریز ِ سفره ی جشن تولّدِ "لولیتا" خانم؟!
 

داستانِ "لاله" را میتوانید از اینجا دریافت و دانلود کنید.




تکمله:

به شخصه، فیلم ِ "لولیتا"  نسخه ی سیاه و سفید ِ "کوبریک" در سال 1962 را بر نسخه ی نوتر ِ رنگی ِ سال 1997 ترجیح میدهم.


اگر قرار باشد که مدعی ِ "سرقت ادبی" ِ ناباکوف شویم، باید به موارد زیر ارجاع دهیم:

1) "لولیتا" پدر و مادر واقعی-اش را از دست میدهد و تنها پناهش "مردی" است که حامی زندگی اوست و برایِ این دختر مفهوم ِ "پدر" را دارد.

2) آن مرد، کنار احساس پدری، احساس جنسی و عاطفی ِ یک مرد به یک زن را به "لولیتا" دارد و مدام با این احساس، در تقابل و درگیری است.
3) مرد، به مانندِ یک پدر برای دخترک میکوشد، ولی وقتی دختر پا به سن بلوغ میگذارد و با پسران جوان مدرسه آشنا و دوست میشود، "مرد" احساس ِ متعارضی از حسد می‌یابد؛ حسدِ مردی که معشوقه‌اش را در خطر از دست دادن میبیند. لذا دختر را به حبس خانگی و مراقبت شدید و سفرهای پیاپی از شهری به شهر دیگر دچار و وادار میسازد.
4) نگرانی ِ همیشگی ِ مرد، گریختن ِ "لولیتا" و از دست دادن ِ همه ی تعلقاتِ احساسی و عاطفی است که با عشق و عطش به او، برای خود ساخته.
5) سرانجام "لولیتا"، در نخستین فرصتِ مناسبی که به دست میآورد، میگریزد و "مرد" را دیوانه و پریشان، به جستجویی طولانی در پی ِ خویش روانه میکند.
6) پس از گذشتِ زمانی طولانی، "مرد" موفق به یافتن "لولیتا" میشود؛ در حالیکه دخترکِ زودتر از موعد به بلوغ رسیده، با پسر جوانی زندگی ِ مشترک به هم زده است و دیگر قابل بازگرداندن نیست.
7) "مرد"، که با این حقیقت مواجه میشود و آن "لولیتا"یِ آرمانی و محبوب-اش را از دست رفته می یابد، دیوانه میشود و با پریشان-حالی تن به پایانی خودخواسته بر زندگی-اش می‌سپارد.


موارد فوق، دقیقاً همان چارچوب، خمیرمایه و عصاره‌ی داستان ِ "لاله" (لالو)ی ِ "هدایت" است. به‌ویژه مواجهه‌ی نهایی ِ "مرد" و "دختر": همراه‌بودن ِ دختر با پسری جوانتر و سرحال‌تر از "مرد"، درکِ از دست-رفتن ِ پاکی و جسم ِ متعلقه‌ی "دختر" برای "مرد" و گریختن پریشان-وار و پایان-اش، برای من "ظن" ِ سرقتِ ادبی از ترجمه‌ای فرانسوی و گمنام از "لاله"ی هدایت را که "ناباکوف" چه بسا در جریده و نشریه‌ای خوانده و مایه‌ی الهام و پروریدن ِ "لولیتا"-اش شده باشد، تداعی و تقویت میکند. اینطور که در مقاله‌ی ذیل آمده، "هدایت" ، "سه قطره خون" را در پاریس نوشته است و ویرایشی از آن نخستین‌بار در سال 1932 میلادی در بمبئی منتشر شده: