وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

تعزیه

 
تعزیه‌نامه‌های قدیم، در کنار سرگذشت بزرگان دین، غالباً پیام‌هایی اخلاقی از صبر و کوشش و پاکیزگیِ نفس و عرفان در خود دارند. تماشای این مجالسِ آیینی کمک می‌کرد/می‌کند  تا زندگی مردم، خصوصاً در نواحی مرکزی ایران، با امید و آرامش همراه باشد و تحمل سختی‌ها با توکل به باورها آسان گردد.
من پریشب (در شبِ عاشورا)، مهمان یکی ازین مجالس تعزیه‌خوانی در تکیه وانشان بودم. وانشان، یک روستا با بافت تاریخی و قلعه قدیمی در بین راه گلپایگان به خوانسار است، و تکیه‌اش بطور اختصاصی برای اجرای تعزیه (در مناسبت‌های سالیانه) ساخته شده، و امکانات نور و صدا و فضای مناسبی دارد.
مجلسی که دیدم، تعزیه حضرت زهرا (س) بود. از ساعت ده شب تا یکِ صبح، به مدت سه ساعت با وقار اجرا شد، و حضور مردم از ابتدا تا خاتمه‌اش چشمگیر بود. دیدنش برای من هم غنیمت بود.
از روایت‌هایی که به این تعزیه راه یافته بود، "حکایت طبق انار" از کتاب "ریاحین الشّریعة" است. بخش‌هایی از آن را با گوشی فیلم گرفتم و در اینجا منتشر می‌کنم ـ متن اشعار را روی‌ ویدئوها نگاشته‌ام. اصل داستان را (چنانکه در کتابِ یادشده آمده است) در آخرِ ویدئوها قرار داده‌ام.
برای چک‌کردن درستیِ اشعار، به کانال تلگرامی "نسخه و اشعار تعزیه" مراجعه کردم و از آن بهره جُستم.


https://www.aparat.com/v/xSWfa



عکسی قدیمی از مجسمه‌ی میدان فرودگاه (شهید خلبان خلعتبری) رامسر


پیش‌ترها عکسی سیاه‌وـسفید از میدان فرودگاه رامسر دیده بودم که مجسمه‌ی دختری جوان را در جامه‌ی محلی در کلبه‌ای چوبین [در دلِ یک تنه‌ی بزرگ درخت] نشان می‌داد. این مجسمه را در سال‌های پس از انقلاب، از این میدان برچیدند و تندیس یک سیمرغ را که هیچ مناسبتی با روحیات و فرهنگ مردم این شهر ندارد به جایش نشاندند!

چندی پیش در آلبوم قدیمی یکی از اقوام، تصادفاً عکسی از آن مجسمه‌ یافتم. تاریخ-اش مربوط می‌شود به اواخر شهریور 1357 شمسی. چهره‌ی زن و مردی که با کودک‌شان در پای مجسمه هستند را شطرنجی کرده‌ام؛ از خویشانم هستند، ولی بیم داشتم که انتشار عکس‌شان در فضای مجازی معذب‌شان کند.

این تصویر را بعنوان یک سند منتشر می‌کنم. اوّل‌بار که آنرا دیدم، محو آرامش-اش شدم: آرامشی که شاید از پیکره‌ی آن دخترِ گیلک در لباس قاسم‌آبادی-اش بر ضمیر بازدیدکنندگان دیار رامسـر می‌نشست! راستی سرانجام آن مجسمه چه شد؟ هنوز جایی هست، یا به تیشه‌ی جهل از بین رفته؟




پی‌نوشت:

امروز ــ 11 مرداد 98 ــ  یکی از دوستان، عکس زیر را از صفحه‌ی اینستاگرامی "شهسـوار ما" (+) برایم فرستاد. در توضیحات ذیل عکس، نوشته شده است: رامسر، خانواده‌های عابدین‌پور و فروغی، نماد و مجسمه‌ی دختر گیلک، 1357.