خوان سوّم
Putnik drugog razreda
مسافر قطار درجهی دو (1973)
این فیلم، جزو آثار مطرح مرحلهی دوّم "مکتب انیمیشن زاگرب" است. مرحلهای که در آن، استودیوی فیلم زاگرب (در یوگسلاویِ سابق) به وسیلهی سینمای هنری و فیلمسازان مؤلف، هویّت گرفت و به عنوان یکی از عمدهترین قدرتهای هنری در جهان انیمیشن، کسب اعتبار کرد.
[اطلاعات فیلم در IMDb]
خلاصه داستان
اثری کلاسیک دربارهی رفتار عامیانه. داستان سفری با قطار؛ چیزی بین تفکر کافکـا و باستر کیتـون!
کارگردان : بوریوُژ داونیکوویچ
فیلمنامهنویس : بوریوُژ داونیکوویچ
محصول : یوگسلاوی (سابق)
زمان : 10:36
ژانر : انیمیشنِ کوتاه
حجم : 85.3 مگابایت
زبان : بیکلام
زیرنویس : نیاز ندارد
کیفیت : 480
فرمت : MP4
قابل دانلود از : دراپباکس
شاید سالها بعد [اگر بودم] دوباره به این نوشتهها برگردم و بخوانم احوال خودم و مردم ایران را ....
ویروس کرونا در کشور، شیوع پیدا کرده است. اکثر دولتها، مراودات عادی خود با ایران را قطع کردهاند و هر آمد و شدی از/به ایران را ممنوع کرده و در شرایط قرنطینهی سخت قرار دادهاند. دانشگاهها و مدارس کشور، تعطیل شده است و از مردم خواستهاند تا در خانههای خود بمانند و از حضور در فضاهای جمعی و شلوغ بپرهیزند.
پیشتر، هربار که سرماخوردگی شدیدی پیدا میکردم ــ با تب و سرفه و گلودرد و خستگیِ بدن و کوفتگی عضلات، میگفتم که «آنفولانزا» گرفتهام! پزشکان هم غالباً مخالفتی با کثرت استعمالِ این واژه نشان نمیدادند و همین هم این نامگذاریِ کذایی را موجّه جلو میداد!
امّا تازه امروز دانستم که هیچوقت گرفتار «آنفولانزای واقعی» نشده بودم!
... داشتم تلفنی با خواهرم [که پزشک است] دربارهی «کرونا» صحبت میکردم و با همان تصوّرات پیشین و تحلیلهای رایج تلویزیونیِ این ایّام، میگفتم که حالا اگر هم کسی کرونا بگیره، ظاهراً زیاد خطرناک نیست و میگن ضعیفتر از آنفولانزاـست ... ما که این همه آنفولانزا گرفتهایم و از سر گذراندهایم ....
با توضیحات خواهرم امّا فهمیدم که آنچه این همهسال اشتباهاً آن را "آنفولانزا" مینامیدم/میپنداشتم، در واقع از جنس همان سرماخوردگیهای شدیدی بوده که یحتمل آدم را چندی در زمستان گرفتار کند و بگذرد؛ ولی «آنفولانزای واقعی» میتواند کُشنده باشد و مرگبار! همانطور که «ویروس کرونا» میتواند کُشنده باشد و کل بافت ریه را از بین برده و به قلب بزند!
این را نوشتم که هُشیار باشیم جلوی این بیخیالیِ عمومی که گمانِ باطل برده است بر کمبودنِ خطر ویروس کرونا نسبت به آن آنفولانزای کذایی!
-----------------------------
در این روزهای تعطیلی مدارس و شوخیشوخی، جدّی شدنِ مرگ و میر، یاد یک داستان از محمدرضا کاتب در "کیهانبچهها"ی دوران نوجوانیام افتادم. گشتم پیدایاش کردم و کل-اش را اسکنشده در اینجا گذاشتم. نسل نوجوانِ امروزی، شاید باورش نیاید و غلو بپندارد؛ ولی احوال خیلی از ماها در دههی شصت واقعاً همینطوری بود؛ با همین بدبختی [و البته دلخوشی] که این داستان یک گوشهاش را به طنز گفته است!
چند فیلم خوب هم دیدم که یکیش "گذرگاه کاساندرا" (1976) [+] بود. از چندسال پیش، در برنامهی دیدن داشتم-اش ولی رغبت و فرصتی دست نمیداد. تا این ایّام که داستانِ آن قطارِ مرگ با مسافرانی که گرفتار شیوع یک بیماری ناشناخته بودند برایم جالب شد. به تماشا نشستم و همذاتپنداری کردم با ترس و دلهره و فداکاری کاراکترهایش! بخشهایی از آن را در آپارات گذاشتهام؛ با همان موسیقی تیتراژ معروف از جری گولداسمیت ــ که گویی پایان محتوم یک جامعه (یک قطار با مسافران-اش) را یادآوری میکند!