وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

در گذر زمان ...

هم خسته‌ام و هم ناامید. از وقتی یادمه، یا در حال درس خواندن بوده‌ام یا در حال کتاب خواندن. از بالاترین لذت‌هام هنوز هم کتابخوانی است. همیشه سعی کردم پابند به اخلاقیات باشم و مفید باشم برای کشورم. لیسانس عمران و فوقِ "مرمت بنا" را که گرفتم، به دعوت دکتر عبدالصمد خلعتبری عهده‌دار مدیریت پروژه‌های عمرانی دانشگاه آزاد رامسر شدم. بهترین سالهای جوانیم را با این انگیزه گذروندم که این دانشگاه را، که ساخت-اش را به من محول کرده بودن، بسازم؛ و اینو وظیفه و آرمان خودم میدونستم. یه امید که تهش، هم عاقبت‌بخیری برای خودم باشه و هم مردم شهرم. نه فقط مدیریت پروژه و انتخاب مشاور و پیمانکاران و نظارت اجرا، که حتی قراردادها رو هم خودم وقت میذاشتم و مینوشتم. دنبال خرید زمین و کارهای بانکی دانشگاه و گرفتن وام مشارکت مدنی بانک ملی هم بودم و به جرئت مدعی هستم که گرفتن آن وام را دانشگاه مدیون من است! چقدر نامه‌نگاری کردم برایش! چقدر پیگیری کردم برایش! تا پول پروژه ردیف شد ... . چه امیدها و آرزوهایی! 


جلوی ساختمان در حال ساخت دانشگاه. مهرماه 1389

دکتر عبدالصمد خلعتبری، هنگام سرکشی به پروژه ساختمان آموزشی دانشگاه

عکسی به تاریخ 5 بهمن 87. 
از سازمان (اداره کل طرحهای عمرانی دانشگاه آزاد)، یک مهندس برای چک‌کردن پروژه آمده بود. اجرای فونداسیون ساختمان آموزشی دانشگاه. 
مهندس کرامتیان (نماینده‌ی پیمانکار، نفر وسط) و من (با لباس کارگاه و نگران که مبادا ایرادی باشد). 


کار آمفی‌تئاتر دانشگاه را، به لحاظ نصب تجهیزات نور و صدا و بستن دکور سن نمایش-اش، یادمه ظرف فقط دو روز انجام دادیم. بالا سر پیمانکار تا 2 صبح وامیستادم و میگفتم من هفته‌ی بعد اینجا سخنرانی دارم و زمان ندارم! ... 

نمیگم بی‌ایراد بودم و مدعی هیچ عمل فوق‌العاده‌ای هم نیستم. ولی از یه چیز مطمئنم و اونم اینکه لااقل بعد از اون همه ایثار جوانی و گذشتن از منفعت شخصی و ترجیح دادن نفع جمعی، الان باید میتونستم آسوده‌خاطر باشم از فردای خودم و زن و بچه-م. نباید نگرانی اینکه فردا چی میشه و چه آینده‌ای در پیشه را میداشتم! دریغ و افسوس! چه انتظاری و چه دلگرمی-یی میتونم بدم به یک جوان که همین مسیر منو طی کنه! 


طرحی که برای زمین ورزشی روباز دانشجویان، در پشت ساختمان، در نظر داشتیم


چند بار، هم تلفنی و هم در گروه تلگرامی اساتید، درخواست دادم که تا دیر نشده از آن مرد بزرگ (دکتر عبدالصمد خلعتبری) که با ریسک‌کردن و گذشتن از آرامش خودش، پروژه‌ی دانشگاه را کلید زد، تجلیل و قدردانی کنید! نگذارید دیر شود! بگذارید الان که رنجور و بیمار است، لااقل بخاطر قدرشناسی کسانی که خودش آنها را جذب این واحد و هیئت علمی کرد در دانشگاهی که خودش ساخت، لبخند بر لب-اش بیاید! دریغ که این ترم هم به پایان رسید و خبری نشد! در آن سنِ آمفی‌تئاتر دانشگاه، که آرزوی تجلیل از چنین مردانی و برگزاری بهترین تئاترهای هنری را داشتم، همه جور برنامه‌ای بود جز این! دیگر برای من هم عادی شده  :-( 


  

در باغ ِ ابسرواتوار، در گذر زمان ...



دکتر علی شریعتی در ایّام ِ اقامتش در فرانسه، باغی دنج و زیبا در پاریس یافته بود با نام ِ "ابسرواتوار" ...

آنجا هر غروب، ساعتها در تنهایی ِ خود بود  ... تا دختری را یافت؛ دختر ِ خاموشی که بر نیمکتی نزدیک به او مینشست و خیال-انگیزترین چشمها را داشت:

«... دختر خاموش و مرموزی بود؛ گیسوانش به شکل عجیبی خاکستری-رنگ بود و نیز چشمانش؛ من هرگز چشمانی بدان رنگ ندیده بودم؛ چشمانی که حرف میزدند ... گرداگرد پلکهایش را، با ظرافت و پختگی-یی که احساس نمیشد، خطی میکشید به رنگِ گیسوانش، ابروهایش؛ یکنوع خاکستری-یی که دارد بور میشود، یک موج بلوند در خم سمت چپ گیسوانش به چشم میخورد. خط مژگانش -که تندترین رنگی بود که در سر و رویش دیده میشد- چشمانش را به بی رنگی ِ خیالیتری رنگ میزد. و این تنها آرایشی بود که میدانست ... »



باغ ِ ابسرواتوار - پاریس

Fontaine de l'Observatoire


چهره-ی دور از هوس و زیبای ِ آن دختر با رفتار مرموز و سکوت پُر تفکرش، به ذهن ِ شریعتی اجازه-ی خیالپردازیهای ِ شاعرانه میداد:

«... آرام واردِ باغ میشد، در ِ کوتاه و آهنی ِ باغ را که نرده مانند و سبک بود، آهسته بر روی محورش میچرخاند. این در نیز گویی بخاطر او، برخلاف همیشه صدا نمیکرد ... به طرف نیمکت خودش میرفت و آرام می-نشست، و به آرامی ِ ورودِ رودی در دریا، به آرامی ِ نهر ملایم شیر صبح در حلقوم شب، و به آرامی گامهای مغرب در آسمان آرام کویر، و به آرامی ِ فرو رفتن خورشید در دوردستِ اقیانوسی آرام، به دنیای ِ آرام و بی مرز ِ سکوت پُر معنا و مرموزش گام می-نهاد ...»

شریعتی، به گفته-ی خودش، سه سال با عشق و تجسّمِ دلنشین ِ چهره-ی ماتِ آن دختر روزگار گذراند:

«... سه سال گذشت، تقویم-ها گفتند امّا من باور نکردم. چهره-ی ماتِ او، موهای خاکستری-رنگِ او، احساس بی-شکل او، حرفهای ِ بی-لفظ ِ او ... در خلوتهای خالی ِ من، همسفر ِ سبکبار معراجهای آسمانی من میشد و تا هرجا که میخواستم، بال در بال او، تا هر کجا که میخواستم، دست در دست او می-پریدم و میرفتم و میگشتم و "بودم". با "او" -بی آنکه به حضور او نیازمند باشم، زندگی-یی در اوج آسمانها داشتم و چه زندگی ِ سیراب و سرشاری است که آدمی در کنار معشوقی دلخواه زندگی کند، بی آنکه رنج ِ تحمّل ِ کسی را داشته باشد. وصالی در تنهایی ِ مطلق ِ خویش، با عزیزی که هست و نیست. سه سال اینچنین، بی او، با او گذراندم و چه شُکرها و شادیها که: چه خوب! چه خوب که حرفهایی اینچنین را، در آن ایّام ِ باغ، به ابتذال ِ گفتن نیالودیم و سکوتِ ما، میگفت که ما هر دو عظمت و تعالی و حساسیت و لطافت این حرفها را که در الفاظ می-پژمرد و قداست اهورائیش در گفتن می-آلود خوب حس میکردیم. سه سال گذشت و من، بی او، لحظه-ای بی او نماندم ...»

فرجام ِ عشق و احساس ِ متعالی ِ مردی تأثیرگذار چون شریعتی، به دختری با آن اوصاف را خواننده-ی علاقه-مند میتواند در کتابِ "هبوط در کویر" (چاپ 28-ام، انتشارات چاپخش)، بخواند.

خواندن ِ این فرجام، همیشه مرا به یادِ ترانه-ی ِ "در گذر زمان"از لئو فغه، خواننده و شاعر فرانسوی می-اندازد؛ که به تعبیر ِ "ا. همایی":

« فغه با همین ترانه-ی "در گذر زمان" معنا پیدا میکند. گویی با آن نگاه ازلی و هیبت زال وش-اش همیشه در حال خواندن این ترانه بوده است؛ بی آنکه زمان بر او گذر کند. متن ترانه پُر است از ایده-های ناب از فراموشی ِ چهره و صدای آنان که زمانی دوستشان داشتیم در گذر زمان. تلنگری است بر آنچه که بر سر رویاهایمان می آید در گذر زمان که حتی در تصور امروزمان هم نمی گنجد. غم و اندوه حاکم بر فضای اثر و درد و رنج نمایان در صدای خواننده به گمانم نشانی است بر این که همه-ی آن روزگار  ِ تنهایی انتظار کشیدن و مهر ِ ناکسی در دل پروردن به خاطره-ای دور تبدیل میشود اگر زمان بگذرد، اما اگر زمان نگذرد چه؟ ...»


ویدئوی ترانه-ی تأثیرگذار ِ «در گذر زمان» را با زیرنویس فارسی در اینجا ببینید و دریافت کنید

Download Avec Le Temps by Léo Ferré





گفتارهایِ دیگر:

- رستاخیز