وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...
وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

وبلاگ شخصی یاغش کاظمی

یا دلنوشته‌ای و حدیث نفسی؛ یا پژوهشی از برای تبادل آرا و آموختن بیشترم. ادعایی نیست ...

انتظار

تو زمان ِ زیادی را به انتظار گذراندی در کنار ِ آن دریاچه ...

باد می‌آمد و شاخ و برگ ِ درختان را آوایی رازناک بود در جنگل ...

قُرص ِ ماه، کامل بود و نورانی ...

می‌توانستی بی‌خستگی بنشینی و آن نور را بنگری، و به آوای ِ رقص ِ در سکوت ِ شاخساران ِ جنگل در باد گوش بسپاری و همین ...؛ اینگونه سرخوش باشی.

ولی غفلتاً از پس ِ آن انتظار، یک تنهایی ِ بزرگ بر دل‌ات افتاد ...

انتظار و تنهایی، به مانند ِ دو برادر ِ توأمان جان‌ات را دربرگرفتند، و یکباره دل‌ات گرفت از آنهمه سخن که داشتی، و از آن همه سکوتِ دعوت‌کننده ...

سکوت کن! سکوت کن!

...


چهارصد ضربه: شأن یک معلم


... اگر به کارگاه ِ یک پارچه‌باف بروید، می‌بینید که او پرده و پارچه می‌بافد، و می‌گویید که این آدم ِ با ارزشی است.

وقتی به دکان یک آهنگر می‌روید، می‌بینید که او بیل و کلنگ و پتک و گاوآهن می‌سازد؛ می‌گویید که او آدمی است که کارش مورد نیاز است و وجودش به‌درد‌ـ‌بخور و ضروری است. شما به این آدم‌ها، به این کارگران درود می‌فرستید.

ولی وقتی به خانه‌ی یک معلم وارد می‌شوید، می‌بایست بیشتر احترامش بگذارید و به او درود ِ فراوان بفرستید! زیرا می‌دانید او چه می‌سازد؟

- او روح و اندیشه‌ی انسان را می‌سازد! او "خیش" ِ کشاورز، و پارچه‌ی بافنده و بیل و کلنگ ِ آهنگر را در اختیار دارد و کار هنری و بزرگ خداوند را روی زمین به نمایش درمی‌آورد و جلوه می‌بخشد، که در حقیقت بازسازی ِ "آینده" نام دارد.


"ویکتور هوگو"  (ناپلئونی ِ کوچک- ترجمه‌ی ناصر ایراندوست- انتشارات اکباتان- تهران- 1368-ص 63)