دکتر یوهانی پالاسما (+)، معمار نامدار فنلاندی، در سال 2001 کتابی با عنوان «معماریِ تصویر: فضای وجودی در سینما» نگاشته که توسط آقای علی ابهری به فارسی هم برگردانده شده است.
از مقالات عالیِ این کتاب، یکی هم مقالهای با عنوانِ "هیولا در هزارتو"ست که به بررسی معماری در فیلم درخشش (1980) ساختهی استنلی کوبریک میپردازد.
فیلم درخشش برای دوستداران سینما ــ و به ویژه علاقمندانِ ژانر وحشت ــ یک فیلم ماندگار و کلاسیک است؛ فیلمی که بر پایهی رُمان پرفروش استیفن کینگ ساخته شد و روایتگرِ به جنون رسیدنِ یک نویسنده در هتلی خالی از سکنه و خدمه است. مشهور است که جرقهی نگارش این رُمان در ذهن کینگ، با اقامتش در هتل استنلی (+)، در پایِ کوهستان راکیِ کلرادو، زده شد. نام هتل در رُمان، به هتل اُوِرلوک تغییر داده شد. کوبریک امّا حجم خارجی هتل را در فیلماش از اقامتگاه کوهستانی تیمبرلاین (+)، واقع در دامنهی کوهستانِ هود در اورِگان، الگوبرداری نمود.
کوبریک، در اقتباس سینماییاش، تغییرات مهمی در رُمان کینگ داد و ترس را به شیوهای مؤثرتر در ساختار و استعارههای معماری تعبیه نمود. مثلاً هزارتویِ شمشادی در فیلم، نقشی مؤثرتر نسبت به رُمان دارد و یادآور زندانِ هزارتویی میشود که دِدالوس، معمار کرِتی، برای در بند کردنِ مینوتور ساخته بود. دکور این هزارتوی غولآسای گیاهی در فیلم، در محوطهی قدیمی کمپانی مترو گلدوین مایر در بورهاموود ساخته شد ... .
تصویر زیر: از تصاویر مقالهی "هیولا در هزارتو" ــ نوشتهی یوهانی پالاسما ــ
پلانِ بالایی، متعلق به دکور واقعی فیلمبرداری در صحنههای هزارتوـست
به تازگی خانم مریم وقارلاهیجانی (دانشجوی کارگردانی سینما در دانشگاه آزاد اسلامی واحد رامسر)، مستندی دربارهی نقش معماری در فیلم درخشش ساختهاند که در بخشی از آن، از مقالهی "هیولا در هزارتو"ی پالاسما استفاده شده است. این بخش را در تماشا و نماشا قرار دادهام.
از آخرین فیلمی که در ژانر وحشت دیدهام، زمان زیادی میگذرد. اساساً در این سن و سال ـ با گرفتاریهای زندگی، دور این فیلمها نمیچرخم و فیلمهای شاد و موزیکال و روحیهبخش را ترجیح میدهم.
ولی چند شب قبل در نت برخوردم به یک فیلم کلاسیک ترسناک، که نسخهی ویدیوئیِ دوبلهاش را سال 1377 دیده بودم و آنزمان برایم جالب بود: فیلم ایتالیاییِ ضد مسیح (شیطان) (1974). به کارگردانیِ آلبرتو دو مارتینو و بازیِ کارلا گراوینا، مِل فرر، آرتور کندی، آلیدا والی و آنیتا استریندبرگ؛ و البته موسیقیِ انیو موریکونه.
عنوان اصلی فیلم: L'anticristo
مشخصات فیلم در: IMDB
داستان فیلم:
دختری فلج از دو پا موسوم به ایپولیتا (گراوینا)، که از درمان خود توسط کلیسا ناامید شده است و از کمبود محبت رنج میبرد [پسرعمویش ـ که محبوب اوست ـ به او کمتوجهی میکند و پدرش (فرر) در پی کشتهشدن مادرش در حادثهی اتومبیل، با منشیاش (استریندبرگ) رابطه برقرار کرده و قصد ازدواج دارد]، نزد پدر روحانی (کندی) اعتراف میکند که مایل است روح خویش را به شیطان بسپارد. و آنگاه، شیطان بر روح او حاکم میشود ....
سکانسهای تأثیرگذار فیلم:
- ایپولیتا، در عالم رؤیا، پاهای خود را سالم مییابد؛ آنگاه در یک مکان قدیمی (از طبقات پایینِ کولوسئوم) که مورد بازدید توریستهاست، پسری جوانتر از خود را اغوا میکند.
- دویدنِ ایپولیتا، با جانِ تسخیرـشدهی شیطانیاش، روی پلههای کولوسئوم ـ با کاتهای پیاپی به نماهای ابتداییِ فیلم، که مردی مجنون را نشان میدهد که از صومعهای مقدّس گریخته و خود را از پرتگاهی به پایین میافکند.
-----------------
فیلم، در زمان ساختاش، نقدهای مثبتی دریافت نکرده بود؛ و مثلاً لئونارد مالتین آن را یک کپیِ ضعیف و بیلُطف از فیلم جنگیر (1973) دانسته بود. ولی گراوینا در این فیلم بازی درخشانی ارائه میدهد و به خوبی روح دردمند دختری را که آمادهی قبول فرامین شیطان شده به تصویر میکشد. دیدنِ آلیدا والی، زنِ دلباخته و فراموشناشدنی فیلم سنسو (1954) هم، که با چهرهای شکسته در نقش خدمتکار خانه در این فیلم حضور دارد، جالب و البته مایهی ناامیدی است.
بخشی از این فیلم را در نماشا گذاشتهام.